دیدگاه های “پیتر دراکر” در حوزه مدیریت
دسته بندی: مدیریت

دیدگاه های “پیتر دراکر” در حوزه مدیریت

پیتر فردیناند دراکر (۱۹۰۹-۲۰۰۵) یکی از برجسته ­ترین نویسندگان و متفکران رشته مدیریت، در سده حاضر است. او مدرس، مشاور و نویسنده­ای برای تمام نسل­های مدیران بود که بیش از ۷۰ سال از عمر خود را با بینش انسانی خود، صرف نگاه سیستمیک به علم مدیریت نمود. مطالعات او گستره وسیعی از مطالب سیاسی واقتصادی را در بر می­گیرد، اما آنچه باعث معروف شدن او شد، نوشته های او در زمینه مدیریت است. او “مدیریت برمبنای اهداف ” را بنیان نهاد. توضیحات دراکر را می توان به عنوان بهترین تاکید بر مسئله روابط انسانی در مدیریت مطرح کرد. او نقش اساسی برای شرکت­های تجاری درجوامع نوین قائل است و مدیر را در مرکز این شرکت قرار می­دهد و پویش و کنترل را وظیفه وی می­داند. مدیر سازمان را برای دستیابی به اهداف اقتصادی و بنابراین برای رسیدن به یک جامعه بهتر، هدایت می­کند. دراکر، به عنوان یک فیلسوف دوراندیش شناخته شده است. او همچنین نویسنده­ای تواناست که بخش اعظم موفقیت او را ناشی از نثر روان و توانایی او در تسخیر اذهان مخاطبان خود می­دانند. او به دلیل ارائه عقاید خود در حوزه مدیریت، بخصوص درزمینه مدیریت قابل انتقال، مورد انتقاد قرار گرفته است، اما دیدگاه او در مورد مدیریت در سراسر جهان مورد قبول است.

پیش از جنگ جهانی دوم، مدیریت در ایالات متحده با اصولی که توسط فردریک و تیلور و هنری فورد، که دیدگاهی علمی به مدیریت داشتند شناخته می­شد. دراکر به جای این دیدگاه علمی نسبت به مدیریت، یک دید فلسفی مبتنی بر روابط انسانی داشت، او به جای تجزیه وتحلیل هریک از وظایف به صورت جزء به جزء به اصول کلی مدیریت که وظایف مدیریتی را مشخص می­کنند، توجه کرد. دراکر، با تاکید بر این وظایف و ترجیح محصول بر عملکرد، موضوع مدیریت برمبنای اهداف را پایه گذاری کرد. در دیدگاه او فرآیند مدیریت چندان مورد توجه قرار نمی گیرد و در عوض تاکید او بر این است که مدیران باید اهداف خود را مشخص کرده آنگاه در جهت آنها عمل کنند.

مدیر، عنصری کلیدی در کسب وکار است که نقش اساسی را در ترکیب منابع مختلف بایکدیگر و تولید محصول بازی می­کند. گرچه او در بعضی موارد، از مدیر به عنوان یکی از اصلی ترین منابع انسانی در فعالیت­های اقتصادی یاد می­کند ولی روشن است که مدیریت تنها به عنوان عامل تغییر منابع نیست. “مدیر، عامل پویایی و عنصر حیات بخش در هر بنگاهی است. بدون رهبری مدیر، منابع تولید به همان صورت باقی خواهند ماند و هیچگاه تبدیل به محصول نخواهند شد”. او به درستی زمانی را پیش بینی کرده است که ماشین­های خودکار جایگزین کارگران خواهند شد. اما مدیران همچنان باقی خواهند ماند و به این ترتیب در آینده تمام کارمندان به مدیران تبدیل می شوند و ما از جامعه کارگری به جامعه مدیریتی گام خواهیم نهاد. به علاوه در تجهیز منابع و تولید محصول، نقش مدیر، کنترل و هدایت منابع است. در دیدگاه دراکر این نقش زمینه ساز اصلی است: یعنی “نیروهای اقتصادی، محدوده آنچه را که مدیر می تواند انجام دهد، مشخص می کنند. این نیروها فرصت­هایی را برای فعالیت مدیران فرآهم می کنند. اما نمی­توانند امور یک بنگاه را دیکته کنند”. دراکر، علاوه بر موفقیت شرکت، مسئولیت ایجاد بازارها را نیز بر عهده مدیران گذاشته است. او می­گوید: “تنها یک هدف با ارزش تعریف شده برای هر بنگاهی وجود دارد و آن “ایجادمشتری” است. همچنین بازارها را کسانی به وجود آورده­اند که بنگاه­های اقتصادی را اداره می­کنند. خواست یک بنگاه، رضایت مشتریان است، اما این خواست، تا هنگامی که آن را به مرحله اجرا درآورند، به صورت یک خواست بالقوه باقی خواهد ماند. تنها در آن هنگام است که ما مصرف کنندگانی خواهیم داشت و بازار به وجود خواهد آمد”.

بنابراین وظایف مدیران از تدارک نیروی کارو منابع تولید، به تولید محصول و از توسعه بازارها به فروش محصول در این بازارها، تغییرپیدا می کند”بازاریابی”. این بعد مدیریتی است که به بنگاه­های اقتصادی قدرت و استحکام می­بخشد. مدیر باید با تلاش خود در زمینه تولید محصولاتی که ارزشی بیش از منابع مصرف شده دارند، بر ارزش منابع مزبور بیفزاید. توجه به این مطلب، دیدگاه دراکر را از دیدگاه مدیریت علمی جدا می­کند. درعوض، دراکر بر رکن خلاقی تاکید می ورزد که در آن مدیران به کارآمدترین شیوه، منابع را به کار می­گیرند تا به اهداف اقتصادی شرکت دست یابند. با این استدلال­ها می توان برداشت کرد که تمام فعالیت­های یک شرکت درقالب یک مدیر، متجلی خواهدشد. دراکر تا این حد پیش نمی رود که مدیران را تنها عامل اجرای اعمال یک بنگاه بداند، اما پیوسته بر نقش مهم آنها، تاکید می ورزد. او می گوید: “یک بنگاه به خودی خود هیچ نیست، بلکه تنها مدیر آن است که تصمیم گیری می کند و تصمیمات را به اجرا درمی آورد”.

   در دیدگاه دراکر، تمام بنگاه­ها برای دستیابی به یک هدف خاص وجود دارند، برای شرکت تجاری، این یک هدف اقتصادی است. در این نوع شرکت، مدیر سه وظیفه عمده برعهده دارد:

1 – به ثمر رساندن فعالیتهای اقتصادی

2 – انجام کارهایی که بتواند به موفقیت کارکرد اقتصادی شرکت کمک کند

3 – اداره آثار اجتماعی فعالیتهای سازمان، بر محیطی که در آن فعالیت می کند

دراکر، اگرچه نقش رهبری را خاطرنشان کرده است، ولی تمایلی به این ندارد که وظیفه مدیریت را به مثابه رهبری تعریف کند. به جای آن، او از واژه مسئولیت استفاده می­کند، یعنی مدیران مسئول فعالیت­های خود و کارمندان خود هستند. به این ترتیب، مدیریت یک وظیفه است نه یک قدرت. دراکر بر این باور است که مدیرانی که در راس هستند، از درک کارگرانی که تحت نظارت آنها قرار دارند، پرهیز می­کنند.

در دیدگاه او مدیران به عنوان محور سازمان هستند و بقیه عوامل – کارگران، منابع، بازارها ومحیط – گرد این محور می چرخند. نکته اساسی در آثار دراکر عبارت است از ضرورت توجه مدیران به آثار اجتماعی فعالیتهای آنها و شرکت هایشان بر محیط اطراف. مدیران باید در رده بالاتری از فن سالاران باشند و باید وجوه اجتماعی را در کار خود درنظر بگیرند. هرچه اندازه بنگاه آنها بزرگتر باشد، آثار اجتماعی آن گسترده تر است و ضرورت بیشتری برای در نظرگرفتن آثار اجتماعی مزبور احساس می شود. “درکل، تقاضا برای مسئولیت اجتماعی، بهای موفقیت است”. همانطور که تارانت می نویسد: “دراکر هرگز هدف کالاهای عمومی که در سازمان به طور عام و در بنگاه اقتصادی به طور خاص نهفته است، را فراموش نمی­کند. بنگاه­ها نه تنها باید توسط قوانین قاطع و انعطاف ناپذیر اداره شوند، بلکه برای انطباق آنها با جامعه صنعتی، وجود دیدگاهی فلسفی نیز ضرورت پیدا می­کند”.

در فلسفه دراکر، هدف نهایی یک بنگاه، آفرینش منافع اجتماعی است. سازمان در جهت تبدیل توان بشر به محصول قرار می­گیرد و به این ترتیب “قوای فردی، منافع اجتماعی را پدید می­آورند”. این باور، جوهر تمام فلسفه دراکر درباره مدیریت را تشکیل می­دهد. دراکر، بیان می­کند که دو کارکرد اساسی برای مدیریت وجود دارد که عبارتند از: نوآوری و بازاریابی. او توجه کمتری به بازاریابی دارد ولی نیاز به درک و مدیریت نوآوری­ها از موضوع­های ثابت در بیشتر کتاب­های اخیر اوست. او به شدت بنگاه­هایی که عقیده دارند “نوآوری انگیزه است و کارآفرینی شانس می­خواهد” را مورد انتقاد قرار می­دهد و بر این باور است که نوآوری موضوعی است که باید آموزش داده شود. او می­گوید، نوآوری اولین کارکرد مدیریت است و تاکید دارد که مدیران باید بر تکنولوژی تکیه کنند. یکی از مسایلی که اغلب از او نقل قول می­شود این است که می­گوید: “کامپیوتر ابله است “. او تکنولوژی را ابزاری برای نوآوری می انگارد و نه به عنوان جانشینی برای آن.

آثار عمده پیتر دراکر عبارتند از:
– پایان انسان اقتصادی “1936”
– آینده انسان صنعتی “1942”
– مفهوم شرکت “1946”
– عمل مدیریت “1954”
– مدیریت برای نتیجه “1964”
– مدیر اجرایی قوی “1967”
– مردم و عملکرد “1974”
– مدیریت : وظایف، مسئولیت­ها و ایمان “1974”
– انقلاب نامرئی “1976”
– ماجراجوئی­های یک تماشاچی “1981”
– به سوی اقتصاد بعدی “1981”
– نوآوری و کارآفرینی “1985”
– مرزهای مدیریت “1987”

برای عضویت در کانال تلگرام و دریافت مطالب جذاب و بروز حوزه مدیریت، بازاریابی و برندینگ کلیک کنید.

Visits: 748